جمعه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۷

اعدام زندانيان سياسی در سال ۱۳۶۷؛ «غسل خون»

چگونه ، با دشمنت به دوستي تا كنم ؟

تو رخت زندان تن ات و من تماشا كنم ؟

تو رخت زندان تنت و من بمانم خموش ؟

قسم به زن ، نازنم اگر محابا كنم

اگر چه تلخ است حق ، نمي توانم نهفت

زبان از آن بايدم كه آشكارا كنم

( سيمين بهبهاني )

در هفته هاي گذشته دو مطلب در ارتباط با قتل عام زندانيان سياسي –عقيدتي در سال 67 نوشته ام . به نظر من ابعاد اين فاجعه بي سابقه در طول تاريخ معاصر ، به قدري گسترده و هولناك است كه اگر ساعتها و صفحه ها در باره آن نوشته شود باز هم حق مطلب ادا نشده است . امروز هشتم شهريور ، بنا بر روال سالهاي گذشته ، قرار است خانواده هاي اين زندانيان بر سر مزار عزيزانشان در محل گورهاي دسته جمعي خاوران گرد هم آيند و ياد و خاطره آنان را گرامي بدارند . " سازمان عفو بين الملل در اطلاعيه ای نگرانی خود را از اين که مقام های جمهوری اسلامی مانع برگزاری اين گردهمايی در داخل کشور شوند، ابراز داشته است و از حکومت کنونی ايران خواسته است از حضور بازماندگان قربانيان در گورستان خاوران در جنوب تهران جلوگيری نکنند ".

گزارش خواندني " راديو فردا " كه به مناسبت همين روزها و در گراميداشت ياد و خاطره قربانيان قتل عام 67 تهيه شده است را بخوانيد :

متن کامل گزارش را در وب سایت رادیو فردا بخوانید

اگر با مشكل مسدود بودن وب سايت " راديو فردا " مواجه هستيد ، متن كامل گزارش را در همين جا مطالعه كنيد

علیرضا کرمانی - رادیو فردا : دهه اول شهريورماه يادآور رويدادی است که برخی پژوهشگران آن را شگفت آورترين رويداد ايران امروز و خانواده های آسيب ديده آن را فاجعه ای باور نکردنی می دانند.

رويدادی که اگر چه دو دهه از آن می گذرد و بيستمين سالگرد آن همين روزها در داخل و خارج از کشور برپاست اما هنوز حتی خانواده های آسيب ديده، از چرايی و چگونگی آن آگاهی های اندکی دارند.

در «کشتار مخفيانه» يا «اعدام های جمعی زندانيان سياسی» در زندان های جمهوری اسلامی ايران در تابستان و پاييز ۱۳۶۷، چندين هزار تن زندانی که پايان دوران محکوميت اعلام شده خود را می گذراندند، برخی از آنان مدت محکوميتشان روزها و ماه ها قبل به پايان رسيده بود، به کام مرگ فرستاده شدند.

اما نه تنها مسئولان هيچ گاه به طور رسمی در اين باره سخن نگفته اند بلکه پرسش های خانواده های زندانيان اعدام شده نيز هرگز پاسخ روشنی نگرفته است. اگر ديگرانی هم به اين رويداد اشاره کرده اند، ناگزير به پرداخت تاوان های سنگينی شده اند.

«غسل خون و پاکسازی درونی»

يرواند آبراهاميان، پژوهشگر ايرانی تبار و استاد تاريخ دانشگاه نيويورک، در نشريه «مهرگان» شماره تابستان ۱۳۷۷ يعنی ده سال پس از واقعه، اين گونه به ريشه يابی اين حادثه می پردازد: «شگفت آورترين رويداد ايران امروز در تابستان ۱۳۶۷ اتفاق افتاد. برای نخستين بار در ايران صدها نفر برای اين که به خدا، جهان پس از مرگ و رستاخيز اعتقاد ندارند، اعدام شدند و حتی شمار بزرگتری به نام محارب با خدا پای چوبه های دار رفتند.»

بر اساس نوشته های اين پژوهشگر ايرانی تبار«اين اعدام های مخفيانه با فتوای پر سر و صدايی در محکوم ساختن سلمان رشدی به جرم ارتداد مقارن بود. پاسخ واقعی در مورد اعدام های جمعی را بايد در فعل و انفعالات درون حکومت جست وجو کرد. با پذيرش آتش بس، آيت الله خمينی ناگهان دريافت ريسمان پربهايی را که به وسيله آن گروه های ناهمگون پيروان او با هم پيوند يافته بودند، از دست داده است.»

به گفته آقای آبراهاميان، به منظور تحکيم مبانی وحدت در دستگاه حاکم، آيت الله خمينی سياست دو سويه ای را طراحی کرد که يک وجه آن فتوای اعدام سلمان رشدی و وجه ديگرش همين اعدام ها بود.

وی می نويسد:« اين همه خونريزی با اين هدف برپا شد که هم يک غسل خون باشد و هم يک پاکسازی درونی. اين هدف با مجبور شدن آيت الله منتظری به استعفا به عنوان جانشين آيت الله خمينی به تحقق پيوست».

عملیات مجاهدین خلق

تيرماه سال۱۳۶۷، جمهوری اسلامی ايران آمادگی خود را برای پذيرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل متحد اعلام کرد اما عراق هنوز در حال آزمايش شانس خود برای تصرف دوباره خرمشهر بود و حمله گسترده ای را در همان روزها آغاز کرد که از سوی نيروهای نظامی ايران دفع شد.

در فاصله ميان پذيرش آتش بس از سوی ايران در تيرماه و سپس موافقت عراق با آتش بس در اواخر مردادماه سال ۱۳۶۷، اعضای مسلح سازمان مجاهدين خلق درعملياتی با نام «فروغ جاويدان» و با شعارهايی مانند «امروز مهران، فردا تهران» از مرزهای غربی وارد خاک ايران شدند.

اما نيروهای نظامی ايران در عملياتی با نام «مرصاد» آنان را به عقب راندند که بر اساس برآوردهای سازمان مجاهدين خلق بيش از ۱۲۰۰ تن از اعضای آن سازمان در اين عمليات جان خود را از دست دادند.

آن چنان که از شواهد برمی آيد، پس از همين حمله نيروهای نظامی مجاهدين به مرزهای ايران بود که موج اعدام های زندانيان در زندان های جمهوری اسلامی ايران بالا گرفت.

عفت ماهباز، زندانی پيشين زندان اوين، در گفت وگويی با راديو فردا آن روزها را اين گونه به تصوير می کشد: « در تاريخ ۵ مرداد يعنی يک روز بعد از عمليات «مرصاد»، ساعت ۱۱ شب فضای غم انگيزی بر بند حاکم بود، چون پيش بينی خوبی از اين ماجرا نداشتيم، زندانيان دراز کشيده بودند يا روزنامه می خواندند، شعارهايی شنيدند که در آن ساعت شب غيرعادی بود. اين شعارها «مرگ بر مرتد و محارب» بود. لحظه ای نگذشت که صدای تيربار طولانی و بعد تک تيرها به گوش رسيد.»

يک دهه بعد برای نخستين بار آيت الله منتظری در کتاب خاطرات خود و در بخش« اعدام های بی رويه» فاش کرد که در پی عمليات «فروغ جاويدان» و «مرصاد» در پايان جنگ هشت ساله ايران و عراق، اعدام های گسترده زندانيان سياسی بر اساس نامه ای منسوب به آيت الله خمينی صورت گرفته است.

متن آن نامه چنين است:

« بسم الله الرحمن الرحيم

از آنجا که منافقين خائن به هيچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه می گويند از روی حيله و نفاق است و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پيدا کرده اند و با توجه به محارب بودن آنها و جنگ های کلاسيک در شمال، غرب و جنوب کشور با همکاری حزب بعث عراق و نيز جاسوسی برای صدام عليه ملت مسلمان ما و با توجه به ارتباط آنها با استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانه از ابتدای تشکيل نظام جمهوری اسلامی تا کنون، کسانی که در زندان های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری می کنند، محارب و محکوم به اعدام می باشند و تشخيص موضوع نيز در تهران با رأی اکثريت آقايان حجت الاسلام نيری قاضی شرع، آقای اشراقی دادستان تهران و نماينده ای از وزارت اطلاعات می باشد.

اگر چه احتياط در اجماع است و همين طور در زندان های مراکز استان رأی اکثريت آقايان قاضی شرع، دادستان انقلاب يا داديار و نماينده وزارت اطلاعات لازم الاجرا می باشد.

رحم بر محاربين ساده انديشی است و قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديد ناپذير نظام اسلامی است. اميدوارم با خشم و کينه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضايت خدای متعال را جلب نماييد.

آقايانی که تشخيص موضوع به عهده آنان است شک و ترديد نکنند و اشداء علی الکفار باشند. ترديد در مسائل قضايی اسلام انقلابی، ناديده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می باشد.

والسلام روح الله الموسوی الخمينی»

اظهارت موسوی اردبیلی

عفت ماهباز، که خود در آن دوران در زندان بوده و همسرش عليرضا اسکندری، از فعالان چپ نيز جزو نخستين اعدام شدگان تابستان ۱۳۶۷ است، از خطبه های نماز جمعه ۱۴ مرداد سال ۱۳۶۷ می گويد: « وقتی جريان «فروغ جاويدان» يا «مرصاد» اتفاق افتاد و مجاهدين به مرزهای غربی ايران حمله کردند، ما از تلويزيون شاهد بوديم که چه می گذرد. در نماز جمعه، آقای موسوی اردبيلی پيامی را داد که زندانيان در آن لحظه بر جای ميخکوب شدند. او وعده مرگ مجاهدين را داد و آنها را منافقين اعلام کرد و اين که به سراغ زنان هم خواهند رفت و اجازه اين کار را از امام گرفته اند.»

وی می افزايد: « از بند ما ۴۰ نفر از مجاهدين را بردند و ۳۹ نفر را اعدام کردند. دختر ديگری به نام رفعت که زنده ماند، از نظر روحی و روانی تعادل خود را از دست داده بود و می گفتند ۱۹ نفر از اعضای خانواده اش را در جريان اعدام ها از دست داده است. آخرين بار وقتی برای اعدام های دسته جمعی مجاهدين او را می برند و بعد به بند بازمی گردد، خودش را می کشد. يک خانم ديگر هم به نام فاطمه مدرسی تهرانی بود به عنوان تنها زن عضو يکی از گروههای چپ که در ششم فروردين ماه سال ۶۸ اعدام می شود.»

آيت الله حسينعلی منتظری، به روايت کتاب خاطراتش در اعتراض به عبدالکريم موسوی اردبيلی، ریيس شورای عالی قضايی وقت، برای او پيام می فرستد که « مگر قاضی های شما اينها را به پنج يا ده سال زندان محکوم نکرده اند؟ آن وقت تلفنی به احمد آقا می گويی که اينها را مثلا در کاشان يا اصفهان اعدام کنند؟ شما خودت می رفتی و با امام صحبت می کردی که چطور ما کسی را که مدتی در زندان است و روحش هم از عمليات منافقين خبردار نبوده، اعدام کنيم.»

آيت الله منتظری که دو روز پس از صدور فرمان آيت الله خمينی از محتوای اين نامه محرمانه اطلاع پيدا می کند، با وجود مخالفت نزديکانش دو نامه تند و تيز خطاب به آيت الله خمينی می نويسد. از نظر آيت الله منتظری، اين اعدام ها ريختن خون به ناحق بوده است و همين باور سبب می شود او اين نامه ها را برای رهبر انقلاب اسلامی بفرستد.

احمد منتظری، فرزند او که از جمله نزديکانی بوده که مخالفت خود را با اين گونه نامه نگاری ابراز داشته است، به راديو فردا می گويد: « وقتی من مفاد اين نامه ها را خواندم، گفتم اين مطالبی نيست که بر روی کاغذ بيايد. شما بايد با امام خمينی ملاقات کنيد و مسئله شفاهی مطرح شود که مدرک دست کسی نيفتد. ولی ايشان گفتند وقتی خونی به ناحق ريخته شود، همه چيز تمام است و ما نمی توانيم صبر کنيم تا چند روز ديگر چه خواهد شد.»

مينا لبادی، همسر يکی از زندانيان اعدام شده است که همسرش با وجود سبک بودن حکم محکوميت و اتمام مدت زندان اعدام شد، به راديو فردا می گويد:« شوهر من دو سال محکوميت داشت و درست زمان آزاد شدن او مصادف شد با اعدامش و ما به جای خودش، فقط لباسش را تحويل گرفتيم.»

مينا انتظاری که چند ماه پيش از شروع اعدام های زندانيان، در ارديبهشت ماه ۱۳۶۷ دوران زندان خود را به پايان رسانده و از جمله کسانی است که آزاد شده است، بر اين باور است که اين اعدام ها از مدت ها پيش برنامه ريزی شده بود. وی به راديو فردا می گويد: « پاييز سال ۱۳۶۶ همه را صدا کردند و از ما سؤالاتی پرسيدند و در زندان دسته بندی هايی انجام دادند. سؤال هايی که از ما کردند دقيقا همان سؤال هايی بود که در سال ۱۳۶۷ در جريان قتل عام ها از زندانيان می پرسيدند. همان جا فهميديم رژيم برنامه هايی دارد.»

رضا غفاری، استاد پيشين اقتصاد دانشگاه تهران، نويسنده کتاب «خاطرات يک زندانی از زندان های جمهوری اسلامی» و کسی که از اعدام های سال ۶۷ جان به در برده و توانسته است در جريان محاکمه چند دقيقه ای، قاضی را قانع کند که مرتد بالفطره نيست، مانند مينا انتظاری معتقد است اين اعدام ها تنها واکنشی از سوی جمهوری اسلامی ايران در برابر شرايط روز نبوده است بلکه برنامه ای از پيش تعيين شده بود که مجريان و برنامه ريزان آن منتظر صدور دستور نهايی بوده اند.

رضا غفاری در مورد برنامه جمهوری اسلامی برای زندانيان به راديو فردا می گويد: « قبل از پذيرش قطعنامه ۵۹۸ ، رژيم با تماميت خود يک برنامه کامل برای اعدام زندانيان در دستور کار خود گذاشته بود. از شش ماه قبل به زندان های مختلف می رفتند و از زندانيان سؤال هايی می پرسيدند و می گفتند کميته عفو امام می خواهد تصميم بگيرد و ديگر زندانی سياسی نداشته باشيم.»

زندانيان اعدام شده به گواهی هم بندان آزاد شده شان تا زمانی که وارد سالن سرپوشيده نمی شدند و طناب های پلاستيکی قطور از سقف آويزان را نمی ديدند، نمی دانستند آنها را به سوی قتلگاه می برند.

اما اعدامی ها چگونه انتخاب می شدند و در کدام دادگاه به مرگ محکوم می شدند؟ تجديد نظر در حکم که نه به سود محکوم بلکه با در نظر گرفتن اشد مجازات بود، بر اساس کدام روال قانونی طی می شد؟

مهدی اصلانی، زندانی پيشين زندان گوهردشت، به راديو فردا چنين می گويد: « بهانه اعدام های سال ۶۷، بين نيروهای مذهبی و غير مذهبی کاملا متفاوت بود. نيروهای مذهبی که عمدتا از سازمان مجاهدين خلق بودند به بهانه محارب پای چوبه های دار رفتند و نيروهای چپ به بهانه ارتداد. کليدی ترين سؤال از نيروهای چپ اين بود که مسلمانی يا مارکسيست؟ سرنوشت تمام کسانی که پاسخشان مارکسيست هستم بود، از قبل تعيين شده بود.»

بی اطلاعی خانواده ها

اما خانواده های زندانيان اعدام شده تا ماه ها در بی خبری به سر می بردند. ملاقات با زندانيان قطع شده بود و گاه به خانواده هايی که پافشاری می کردند، گفته می شد زندانی آنان به زندان ديگری منتقل شده است و تا اطلاع ثانوی ملاقات ندارد.

منيره برادران، نويسنده کتاب های «حقيقت ساده» و «عليه فراموشی» و برنده جايزه جامعه حقوق بشر آلمان همراه سيمين بهبهانی شاعر نام آشنای معاصر، حال و روز خانواده ها را پس از برقراری دوباره ملاقات ها و باخبر شدن از آن چه اتفاق افتاده است اين گونه توضيح می دهد: « نيمه دوم مهرماه بود که وضع تغيير کرد. شلاق ها قطع شد و روزنامه و تلويزيون آمد و ملاقات ها دوباره برقرار شد. ما تازه از آن به بعد از گريه های بی امان خانواده ها توانستيم بفهميم چه فاجعه ای اتفاق افتاده است. به خانواده اعدام شدگان، لباس های درهم ريخته عزيزانشان را تحويل می دادند.»

«کانال هایی برای دفن قربانیان»

بانو صابری فومنی، زندانی پيشين و همسر عباسعلی منشی رودسری، زندانی اعدام شده سال ۶۷ در گفت وگو با راديو فردا از اين می گويد که چگونه خانواده ها از محل دفن برخی از کشته شدگان آگاهی يافته اند.

وی می گوید: « قبل از اين که به ما خبر اعدام عزيزانمان را بدهند، خانواده هايی که برای فرزندانشان که قبل از اعدام های سال ۶۷ کشته شده بودند به خاوران می رفتند، متوجه می شوند که در خاوران بوی تعفن زياد است و در بعضی قسمت ها دست انسان يا گوشه پتو پيداست. زمين را می شکافند و می فهمند اجساد زيادی روی هم دفن شده اند. از اين صحنه عکس می گيرند و اين عکس ها در خارج از کشور چاپ می شود، بدون اين که ما اطلاعی داشته باشيم. اکنون همه ما می دانيم که تمام اعدام شدگان در دو کانالی که در خاوران حفر شده به صورت دسته جمعی و با لباس دفن شده اند.»

برای خاکسپاری اين قربانيان در گورهای دسته جمعی و در کانال هايی به عرض دو متر و طول ده متر، آيا توجيهی شرعی يا قانونی می توان يافت؟

ناصر زرافشان، وکيل شماری از خانواده های اعدام شدگان سال ۶۷ و وکيل قربانيان قتل های سياسی در سال ۱۳۷۷ موسوم به «قتل های زنجيره ای» در اين باره به راديو فردا می گويد: « اين مسئله هيچ توجيهی ندارد. حتی برای مراسم اعدام نيز آيين نامه وجود دارد و از ديدگاه شرعی ميت احترامی دارد که هيچ کدام از اينها رعايت نشده است. حقوق و مقرراتی که حتی در مورد مجرمان عادی رعايت می شود، برای اين اعدام شدگان رعايت نشده است.»

بازماندگان کشتار مخفيانه و گروهی سال ۱۳۶۷ سال هاست که در دهه نخست شهريورماه، در گورستان خاوران تهران و در شهرستان ها در خانه های يکديگر گرد می آيند تا سوگواری کنند و ياد عزيزانشان را گرامی بدارند.

اگر چه بسياری از آنان از محل خاکسپاری دقيق عزيز خود آگاهی ندارند و از همان نخستين سالگرد اين اعدام های جمعی با تهديد و آزار و گاه دستگيری و بازداشت روبرو بوده اند.

محمدرضا معينی، زندانی پيشين که برادر و سه تن ديگر از بستگان خود را در جريان اعدام های جمعی سال ۶۷ از دست داده است، به راديو فردا می گويد:« روز دهم شهريور سال ۶۸ که اولين سالگرد اين اعدام ها بود، تعداد زيادی از خانواده ها آنجا جمع شدند که با واکنش وسيع و شديد نيروهای دولتی مواجه شدند. تعداد زيادی را دستگير کردند، عکس ها را شکستند و پدر و مادرهای پير را روی زمين می کشيدند و می خواستند مانع شوند.»

اين بازماندگان در عين نکوداشت، يک خواسته مشترک را نيز در دل می پرورانند و آن اميد به رمزگشايی از اين راز اگر چه در آينده است.

محمدرضا معينی می گويد: « اين فاجعه يک فاجعه ملی است و پرونده آن بايد بازگشايی شود. گشايش اين پرونده فقط درمان درد خانواده ها نيست بلکه روشن شدن همه حقايق پيرامون اين جنايت است که با مشارکت همگان محقق می شود. اين مسئله در راستای همين جنبشی است که برای عدالت و حقوق انسانی در ايران آغاز شده است.»

امسال در بيستمين سالگرد اعدام های گروهی سال ۶۷ در زندان های جمهوری اسلامی ايران و در حالی که قرار است خانواده های اين گروه از اعدام شدگان، در روز جمعه هشتم شهريورماه در تهران، شهرستان ها و در خارج از کشور به روال هر سال به سوگ و نکوداشت بنشينند، سازمان عفو بين الملل در اطلاعيه ای نگرانی خود را از اين که مقام های جمهوری اسلامی مانع برگزاری اين گردهمايی در داخل کشور شوند، ابراز داشته است و از حکومت کنونی ايران خواسته است از حضور بازماندگان قربانيان در گورستان خاوران در جنوب تهران جلوگيری نکنند.


یکشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۷

طلاي ساعي، فرصتي ديگر براي مديران بي كفايت دولت نهم

طي چند روز گذشته و پس از كسب اولين و آخرين مدال طلاي المپيك 2008 پكن توسط هادي ساعي ، نيازي به گفتن نيست چرا كه يقينا شما هم متوجه شده ايد كه چه حجم تبليغاتي بزرگي در رسانه هاي صوتي و تصويري و نوشتاري حكومتي در راستاي همين باصطلاح پيروزي به راه افتاده است . اي كاش هادي ساعي همين يك مدال طلاي المپيك را هم نمي گرفت و ما همچنان در رديف افغانستان بوديم . به اعتقاد من مدال طلاي ساعي نه تنها غرور جريحه دار و پايمال شده ايرانيان را التيام نبخشيد ( واقعا كسب يك مدال برنز و طلاي المپيك غرورآفرين هم است !!!! ) بلكه سنگري شد براي مديران نالايق و بي كفايت جمهوري اسلامي ، به خصوص مديران برخواسته از دولت نهم ، تا در پناه آن بتوانند از خشم و عصبانيت مردم نسبت به عملكردشان بكاهند . دقيقا تا يك روز قبل از كسب اين مدال توسط ساعي نوك تيز پيكان حملات ورزشي ها و غير ورزشي ها نسبت به مديران به اندازه اي بود كه حتي مجريان و خبرنگاران عصباني صداو سيما هم نمي توانستند خشم خودشان را از كسب اين نتايج افتضاح در المپيك پنهان كنند و در گزارشاتشان ، سخنان كنايه آميز قابل تاملي نسبت به مسئولين بيان مي كردند . موج انتقادات به حدي بود كه هر لحظه احتمال تغيير و تحولاتي در بدنه ورزشي دولت مي رفت . اما كسب مدال طلا توسط ساعي ، آب سردي بود كه بر آتش داغ منتقدين فرو ريخت و نفس و جان تازه اي به مديران بي كفايت ورزش داد .اگر صحبت از خريدن آبروي ايران است ، همه ما خوب ميدانيم كه آبروي رفته ايران و ايراني با يك مدال طلا بر نخواهد گشت ،بنابراين مي توان گفت تنها كاركرد طلاي ساعي همين شد كه زبان ياوه گوي مديران ورزش دولت نهم را درازتر كرد . يقينا اگر هادي ساعي موفق به كسب اين مدال نمي شد همچنان نزد مردم عزيز و محترم بود ، اما اي كاش ساعي و بقيه ورزشكاران صاحب نام در كليه رشته ها به هر دليل و بهانه اي از رفتن به المپيك خودداري مي كردند كه با توجه به وضعيت بحراني جاري ، موج تبليغاتي و فشار وارده به مسئولين ناشي از اين رفتار ، به مراتب باارزش تز از كسب مدال بود .


سه‌شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۷

حکم را آیت‌الله خمینی صادر کرده بود

قبلا درباره كشتار زندانيان سياسي در دهه 60 چند خطي نوشته ام . خاطرات كساني كه از اين مهلكه به هر نحوي جان سالم بدر برده اند خواندني و در عين حال تكان دهنده و وحشت آور است . ايرج مصداقي يكي از همان زندانيان جان سالم بدر برده سالهاي وحشت است . مصداقي بخشي از خاطرات سالهاي زندانش را در گفتگوي كوتاهي كه با " راديو زمانه " انجام داده ، بيان كرده است .شايد شما هم با من در نتيجه گيري پس از خواندن خاطراتي از اين قبيل هم عقيده باشيد :

فقط يك حالت است كه مي تواند اين چنين سنگ دلي و درنده خويي انسان را توجيه كند : جنون قدرت و مقام .

ياد و خاطره شان گرامي باد .

متن كامل مصاحبه را در راديو زمانه بخوانيد

اگر با مشكل مسدود بودن وب سايت راديو زمانه مواجه هستيد ، كل مطلب را در همين جا بخوانيد .

منيره برادران - راديو زمانه : در اواخر تابستان سال ۱۳۶۷ آن‌گونه که در خاطرات آقای منتظری، قائم‌مقام وقت رهبری آمده‌است، بنیانگذار جمهوری اسلامی دستور داد تمامی زندانیان سیاسی که هنوز بر عقیده خود پابرجا هستند اعدام شوند.

اعدام‌شدگان آن سال که نام‌شان و تعداد دقیق‌شان هنوز کاملاً مشخص نشده در گورستان خاوران و در گورهای دسته‌جمعی به خاک سپرده شدند. به مناسبت بیستمین سالگرد قتل‌ عام زندانیان در سال ۶۷ با ایرج مصداقی، یکی از زندانیان همان سال‌ها گفت و گو کردم.

شما در تابستان ۶۷ در کدام زندان بودید؟

در زندان گوهر دشت بودم.

آیا در این زندان متوجه تغییراتی شدید که حاکی از فاجعه‌ای که در شرف وقوع بود باشد؟

بله تغییرات را می‌دیدیم اما این‌که در روزهای قبل از سال ۶۷، متوجه شویم که فاجعه‌ای در راه هست یا نه؛ خیر. چنین مساله‌ای نبود چرا که ابعاد فاجعه آن‌قدر بزرگ بود و یا آن‌قدر باور‌نکردنی بود که کسی نمی‌توانست حدس بزند چه اتفاقی می‌افتد و یا چه چیزی در تغییر است.

فکر می‌کنم به همین دلیل هم در مواجه با فاجعه‌، هنوز بسیاری آن را نپذیرفته بودند. قتل‌عام در زندان گوهر‌دشت روز ۸ مرداد‌ماه شروع شد. اولین سری را که خود ما بودیم ساعت ۹ صبح به دادگاه بردند.

من آن زمان به‌صورت تنبیهی در سلول‌های انفرادی بودم. از آنجایی که تصمیم آن‌ها بر این بود که به قول خودشان ابتدا به ساکن از تیزها شروع به زدن کنند تا اگر به هر دلیلی مجبور به متوقف کردن جریان این قتل‌عام‌ها شدند، کسانی را که می‌خواستند، زده باشند.

به همین دلیل چون ما تنبیهی بودیم، به‌عنوان اولین سری در ساعت ۹ صبح به ما چشم‌بند زدند و همه‌ی ما را بدون این‌که پرسشی بکنند، به پایین بردند و در کنار راهرو نگاه داشتند تا به دادگاه ببرند.

منتهی وقتی که ما در راهرو ایستاده بودیم، مسوول امنیتی زندان از ته راهرو آمد و پرس‌و‌جو می‌کرد که برای چه ما را آورده‌اند.

من از زیر چشم‌بند می‌دیدم که یکی از افسر نگهبان‌ها – سید - گفت که او خواسته ما را بیاورند. در تضادی که بین این‌ها افتاد و لشگری که نمی‌خواست در اولین قدم خدشه‌دار شود، گفت ما را به بند برگردانند.

در‌واقع ما آن زمان نمی‌دانستیم برای چه ما را برمی‌گردانند و یا برای چه آورده بودند و یا چه داستانی هست. به این صورت در روز اول از مهلکه جان بدر بردیم.

اگر آن روز به دادگاه رفته بودیم؛ مطمئناً همه‌ی ما اعدام شده بودیم. چون به‌هیچ‌وجه از ماوقع خبر نداشتیم و اتفاقاً بعد از ما بچه‌های مشهد را آوردند و به دادگاه بردند، همگی آن‌ها اعدام شدند.

آن چه دادگاهی بود؟

البته خود آن‌ها هم از آن به‌عنوان دادگاه نام نمی‌بردند. چون دادگاه هم نبود، از آن به‌عنوان هیات نام می‌بردند. در حکم خمینی هم آمده بود که این هیات است که انتخاب می‌کند و تاکید کرده بود که وظیفه آن‌ها مشخص کردن این است که آیا فرد محارب است یا نه؟

حکم آن را پیشاپیش خود خمینی صادر کرده بود و این‌ها فقط مصادیق آن را مشخص می‌کردند که آیا به نظر آن‌ها این فرد محارب است و سر موضع خودش است یا نه. بنابراین او را اعدام می‌کردند.

شما شاهد بودید که در گوهردشت زندانی را تک‌ به‌ تک به حضور هیات می‌بردند، از آن‌ها چه سوالاتی می‌کردند؟

در دو قسمت در زندان گوهر‌دشت انجام شد. در قسمت اول همان‌طور که خود خمینی هم در حکمش تصحیح کرده بود، در ارتباط با زندانیان مجاهد بود و فقط زندانیان مجاهد و مذهبی به دادگاه می‌رفتند. این مساله تا روز ۲۵ مردادماه ادامه پیدا کرد.

بعد یازده روز وقفه ایجاد شد و این‌بار با حکم جدیدی برای زندانیان کمپ آمدند. یعنی از روز ۵ شهریور‌ماه در زندان گوهردشت، اعدام زندانیان چپ شروع شد و آن‌ها را به دادگاه بردند.

چند تا از زندانیان مجاهد را هم در شهریور‌ماه به دادگاه ‌بردند و اعدام ‌کردند. البته در زندان اوین متفاوت بود. در شهریور تعداد معدودی از زندانیان مجاهد را اعدام کردند ولی در گوهردشت این‌گونه نبود.


زمانی که زندانی در مقابل هیات قرار می‌گرفت، اولین سوالات در فرمی بود که خود نیری آن را پر می‌کرد، در‌واقع او سوال‌ می‌کرد.

ابتدا به ساکن مشخصات فرد بود. نام، نام‌خانوادگی، نام‌پدر و وضعیت تاهل را سوال می‌کردند و این‌که میزان تحصیلاتش چقدر است. بعد از این‌ها اتهام فرد را می‌پرسیدند.

برای زندانیان مجاهد، خود اتهام هم یک موضوع بود. به‌خاطر این‌که مجاهد بودن، عملاً فرد را در موضعی قرار می‌داد که می‌توانست به اعدامش منجر شود.

در روزهای اول که دقیقاً به همین شکل بود اما در روزهای بعد یک توقفی هم در این مساله می‌کردند. اما علی‌الحال اگر کسی خودش را مجاهد معرفی می‌کرد، از قول آن‌ها محارب شمرده می‌شد و همین برای اعدامش کافی بود.

درمورد عفو می‌پرسیدند که آیا تقاضای عفو می‌کنید یا خیر و سوالی که تاکید می‌کردند این بود که آیا اعلام برائت از به قول آن‌ها منافقین می‌کنید یا نه.

این چیزی بود که آن‌ها به صراحت می‌خواستند و حالا ممکن بود بعضی افراد تاحدودی قبول کنند.

من خودم در دادگاه اول یا همان برخورد اولی که با من شد، فقط بعد از مدتی سر و کله زدن پذیرفتم که در صورت آزادی فعالیت سیاسی نکنم البته یک تعهد در مرحله‌ی اول بود ولی به این ختم نمی‌شد.

به قول خودشان سری به سری افراد را غربیل می‌کردند و دوباره به دادگاه می‌آوردند و خواسته‌های بیشتری را مطرح می‌کردند. این خواسته‌ها تا مرز همکاری اطلاعاتی می‌آمد.

حالا در بند خودتان یک نفر را که می‌شناسید بر سر موضع است، نام ببرید. اینجا بود که افراد می‌ایستادند و اعلام می‌کردند که دیگر جواب نمی‌دهند.

تا این‌که در روز ۲۵ مردادماه با یک تلفن، اعدام را قطع کردند و هیات کارش را تمام کرد. قرار بود بمانند ولی یک‌دفعه کارشان را تمام کردند و به اوین برگشتند.

البته اعضای هیات در روز ۲۴ مردادماه با آیت‌الله منتظری در قم ملاقات داشتند و در آنجا نیری گفته بود که تعداد دیگری از زندانیان مانده‌اند و بعد از اعدام آن‌ها کار را تمام می‌کنند. در‌واقع در روز بعد در گوهردشت، در ساعت ۲ یا ۳ بعدازظهر بود که به کارشان پایان دادند.

آن‌طور که می‌گویید، سوال‌هایی که در مقابل آن هیات می‌شد، جنبه‌ی عقیدتی داشت، یعنی پرونده‌ا‌ی که زندانی به‌خاطر آن دستگیر شده بود نقشی در تعیین سرنوشت او بازی نمی‌کرد؟

تقریباً نه. ببینید البته دو پرونده از هر کسی که وارد دادگاه می‌شد می‌آوردند و یک‌سری از افراد اطلاعاتی، روی این‌ها کار می‌کردند.

وقتی فرد وارد دادگاه می‌شد، یک پرونده برای زندانش و یک پرونده که بر‌اساس آن بازجویی و محاکمه شده بود، نزد هیات بود.

این احتمال را می‌‌دهم که شاید اگر پرونده شخص سنگین بود، سختگیری‌های بیشتری می‌کردند ولی تا آنجایی که من دیدم، مساله‌ی اصلی و اساسی، موضع خود فرد در دادگاه بود و خیلی به مسایل پرونده‌ای او ربطی نداشت.

اما یک اصل را رعایت می‌کردند و آن این بود که افرادی را که آثار شکنجه خاصی روی بدن‌شان بود اعدام می‌کردند ولی پرونده فرد آن‌قدر تعیین‌کننده نبود. مساله‌ی اصلی پاسخ‌هایی بود که فرد در زمان دادگاه به هیات می‌داد.

در بین اعدام‌شدگان کسانی هم بودند که محکومیت‌شان تمام شده بود و قرار بود آزاد شوند؟

بله. کسانی که حکم‌شان تمام شده بود به زندانی‌های «ملی‌کش» معروف بودند. همگی این‌ها را در ۱۱ خرداد ۶۷ از اوین به گوهر‌دشت منتقل کرده بودند. در‌حدود ۱۵۰ نفر بودند.

از این ۱۵۰ نفر حدود ۷۵ نفر مجاهد بودند. از این ۷۵ نفر، ۷۲ نفر اعدام شدند. این‌ها کسانی بودند که بین چند ماه تا هفت سال از پایان حکم‌شان گذشته بود و آزاد نشده بودند. سوالی که همیشه از این‌ها می‌کردند این بود که آیا ضوابط دادستانی برای آزادی را می‌پذیرید یا نه.

این ضابطه آزادی چه بود؟

ضوابط دادستانی برای آزادی می‌توانست برای افراد، متفاوت باشد. اول این‌که می‌خواستند فرد مصاحبه کند ولی می‌توانست انزجار‌نامه یا وثیقه بدهد. در هر صورت این‌ها ضوابطی بود که برای افراد مختلف متفاوت بود.

در آن دادگاه یا بعد از پایان دادگاه به زندانی اطلاع می‌دادند که اعدامی است؟

نه. به‌هیچ‌وجه. به کسی اطلاع نمی‌دادند. وقتی که سوال و جواب‌ها تمام می‌شد، چون نمی‌خواستند افراد متوجه شوند بسیار محترمانه برخورد می‌کردند.

نیری، که رییس هیات بود، رو می‌کرد به ناصریان و پاسدارانی که در آنجا بودند و می‌گفت که او را به بندش ببرید. این کدی بود بین خود این‌ها که یعنی فرد به اعدام محکوم شده و او را به بیرون می‌بردند.


در راهروی اصلی زندان کنار دادگاه می‌نشستیم، این راهرو به حسینیه گوهر‌دشت منتهی می‌شد. قبل از این‌که به حسینیه زندان برسیم، آن‌جا یک ساختمان سه طبقه و یکی از ساختمان‌های زندان بود که طبقه اولش سلول‌های انفرادی بود.

ن‌ها را به سلول‌های انفرادی می‌بردند. در آنجا به فرد، حکم اعدامش را ابلاغ می‌کردند و به او می‌گفتند که شما به اعدام محکوم شده‌اید.

تا آن لحظه کسی نمی‌دانست که به اعدام محکوم شده است. البته در روزهای بعد افراد متوجه می‌شدند ولی در روزهای اول کسی نمی‌دانست.

در آنجا یک نفر به نام جواد بود که در اجرای احکام اوین کار می‌کرد و به جواد شش‌انگشتی معروف بود چون شش‌انگشت داشت. او همراه هر سری که برای اعدام برده می‌شدند می‌رفت و یک پوشه آبی رنگ در دستش بود.

وقتی که افراد را به سلول انفرادی می‌بردند، به این‌ها دو برگه می‌دادند. یکی به‌عنوان وصیت‌نامه حقوقی و یکی هم برای این‌که برای بستگان، همسر یا پدر و مادر و یا هر کسی که دوست دارد چیزی بنویسد.

تا آنجا که من اطلاع دارم این وصیت‌نامه‌ها به هیچ خانواده‌ای داده نشد. یکی از بچه‌هایی که در این پروسه برده بودند تنها نفری بود که برگشت و او به ما توضیح داد.

اتفاقاً وقتی ما در روزهای متوالی در راهرو مرگ نشسته بودیم، هر سری از بچه‌هایی را که برای اعدام می‌بردند، یعنی به سمت حسینیه زندان گوهردشت و سلول‌های انفرادی که قبل از حسینیه قرار داشت، می‌بردند. جوان شش‌انگشتی به همراه‌شان می‌رفت.

او یکی از اعضای دادگاه هم بود و خودش بر اعدام‌ها نظارت می‌کرد. از طرف دیگر پاسداران هم می‌رفتند و ما از رفت و آمد آن‌ها متوجه می‌شدیم که می‌خواهند یک‌سری را اعدام کنند.

در آنجا تعداد زیادی پاسدار بود که همه به سمت حسینیه می‌رفتند و بعد از مدتی همه‌شان برمی‌گشتند.

این راهرویی که گفتید به اتاق‌های دادگاه مشرف بود همان راهرویی است که در ادبیات زندان به راهروی مرگ معروف است؟

بله. ببینید در‌واقع راهروی مرگ راهروی اصلی زندان گوهردشت است. زندان گوهردشت یک راهروی بزرگ از اول زندان تا آخر آن دارد.

ما در راهروی اصلی زندان قرار می‌گرفتیم که به حسینیه ختم می‌شد. این‌جا را به‌عنوان راهروی مرگ می‌شناختند.

در آخر سالن چراغ‌های مهتابی سالن را خاموش می‌کردند و وقتی که بچه‌ها به سمت حسینیه می‌رفتند، ما از زیر چشم‌بند آن‌ها را دنبال می‌کردیم، در اواسط راهرو از آن‌جایی که تاریک بود و چراغ‌ها را آگاهانه خاموش کرده بودند، یواش یواش حس می‌کردیم که بچه‌ها در غباری گم می‌شوند.


داغ ترین روز تابستان

قصد ندارم در اين پست درباره مصدق ، ملي شدن صنعت نفت و جريانات مربوط به آن دوره بپردازم چرا كه بزرگان و صاحب نظران از هر دسته و گروهي كه بعضا از نزديك شاهد ماجرا بوده اند آنقدر درباره اين موضوع كتاب و مقاله نوشته اند كه قطعا نوشته هاي من در اين باره كه سالها بعد از آن ماجرا پا به عرصه زندگي گذاشته ام لطفي نخواهد داشت . اما مهمترين درس و تجربه اي كه از اين رويداد مي توان آموخت اين است كه هزينه هاي جراحي در سياست ايران به قدري سنگين است كه حتي مي تواند دودمان جراح را به باد بدهد !! مبارزه مصدق و يارانش اولين و آخرين مبارزه براي تغييرات در سياست به نفع مردم نبود كه متاسفانه با شكست مواجه شد .در تاريخ معاصر و بعد از انقلاب مشروطيت ، ملي شدن صنعت نفت دومين پيروزي و عيدي بود كه دير هنگام به دست آمد و خيلي زود به عزا تبديل شد . گذشته از مبارزه جمعي مردم كه به انقلاب 57 ختم شد و خيلي زودتر از آنچه كه تصور ميشد شكست خورد و لباس سياه عزا را بر تن مردم كرد! ، سالها بعد از كودتاي ننگين 28 مرداد ،در دوم خرداد 76 ، اين بار خاتمي با همان پشتوانه مردمي مصدق قصد دگرگوني در روابط و گفتمان سياسي ايران را داشت . خاتمي تاريخ را خوب دوره كرده بود و مي دانست كه بازيگران اصلي سياست در ايران، عروسك هاي خيمه شب بازي جلوي پرده نيستند . آناني كه در پشت پرده سر و دستان ناتوان عروسكها را تكان ميدهند خطرناك تر از آنند كه بخواهند به راحتي از " منافع كلي خود " (1) بگذرند .با اين وجود و به رغم موفقيت هايي كه خاتمي در مبارزه اش داشت ، اما بسياري معتقدند كه حركت اصلاح طلبانه او نيز شكست خورده است . و به اين ترتيب چهارمين عيد و جشن پيروزي مردم در تاريخ معاصر ايران باز هم خيلي زود به عزا تبديل شد . (2)

با نگاهي گذرا به مبازرات آزاديخواهانه مردم ايران ونيم نگاهي به امروز ، مي توان پي برد كه امثال جوجه فاشيست هايي كه اين روزها بر ما حكومت مي كنند ، ناتوان تر از آنند كه بخواهند به تنهايي در برابر اراده مردم بايستند و مقاومت كنند ، قدرت اصلي و سرچشمه جاي ديگري است كه بايد آنرا خشكاند !

و در پايان ، ياد و خاطره همه قربانيان مبارزات ملي شدن صنعت نفت و همه جان باختگان در راه آزادي ايران گرامي باد .

پي نوشت :

1- شاه گفت : من تاج و تختم را از بركت خداوند ، ملتم ، ارتشم و شما دارم . من جواب دادم : ايران به هيج وجه به من ، آمريكايي ها و انگليسي ها كه مرا فرستادند هيچ نوع بدهكاري ندارد . تشكر مختصر را قبول داريم ، ولي هيچ نوع تعهد و بدهي وجود ندارد . آنچه ما انجام داديم در جهت منافع كلي ما بود . ( خاطرات روزولت )

2- اگر شكست اصلاحات به رهبري خاتمي را بپذيريم نبايد او را صد در صد مقصر بدانيم. اگر گروهي كه خود را حامي خاتمي مي دانستند يا همان اصلاح طلبان قدرت طلب كه صفت " خائن " واقعا مناسب آنان است در انتخابات رياست جمهوري گذشته حس جاه طلبي و قدرت طلبي را كنار مي گذاشتند و بر سر يك كانديداي واحد به توافق مي رسيدند ، اين وضع امروز ما نبود . هر چند دوست ندارم لفظ " خائن " را در مورد اين گروه بكار ببرم ، ولي كاري كه اينان با مردم كردند كمتر از خيانت نيست .

توضيح ضروري :

عكس و شعر ابتداي متن ، برگرفته از عكس روي جلد پنجاهمين شماره دوماهنامه " چشم انداز ایران" است كه اين روزها متاسفانه زمزمه هاي شومي درباره توقيف اين مجله خواندني به گوش مي رسد . اميدوارم كه چنين نباشد .

جمعه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۷

از سخنان و مواضع رحيم مشايي حمايت كنيم

كي از مواردي كه در دنياي سياست به ويژه سياست از نوع ايراني آن زياد به چشم مي خورد ، مچ گيري گروههاي فعال در بازيهاي سياسي از يكديگر است . در اين جدال كه معمولا گروههاي موسوم به اصلاح طلب و محافظه كار از طرفهاي اصلي درگير هم هستند ، تقريبا نفع و سود مردم در آن ناديده گرفته مي شود و طرفين سعي دارند به هر نحوي كه شده ، حريف را زمين زده و شكست بدهد . به عنوان نمونه زماني كه اصلاح طلبان قصد مذاكره و برقراري ارتباط با آمريكا و شكستن اين تابوي چندين ساله را داشتند ، همين گروهي كه امروز رئيسشان به مقامات آمريكايي نامه مي نويسد و درخواست مناظره مي كند و خيلي راحت از مذاكره با آمريكا حرف مي زند ، در آن زمان چنان سرو صدايي راه انداخته بودند كه خاتمي در سفرش به نيويورك براي شركت در اجلاس سازمان ملل حتي جرات نكرد در عكس دسته جمعي روساي جمهور كشورها كه رئيس جمهور آمريكا هم در آن بود حضور پيدا كند و تمام اين سرو صدا ها هم به اين خاطر بود كه گروه مقابل مي خواست افتخار !! اين تابو شكني نصيب اصلاح طلبان نشود . و چه فرصتهاي طلايي كه بر سر همين لج و لج بازي از دست رفت و قطعا تاوان آن را تا به امروز مردم پرداخت مي كنند . سالها بعد در مورد مشابه ديگر ، زماني كه احمدي نژاد ( به هر دليلي ، خود شيريني ، عوام فريبي ، ..... ) دستور ورود زنان را به ورزشگاهها صادر كرد ، اين بار اصلاح طلبان بودند كه صرفا به خاطر كينه اي كه از احمدي نژاد داشتند و نمي خواستند اين تابو به دست او شكسته شود ، با سرو صدا و سنگر گرفتن در پشت سر مراجع تقليد مانع از اين كار شدند و باز هم منفعت مردم قرباني درگيريهاي سياسي جناحها شد .

سخنان چند روز گذشته اسفنديار رحيم مشايي ، معاون رئيس جمهور و رئيس سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري درباره " دوستي مردم ايران با مردم اسرائيل " فرصت جديد و مناسبي است براي در هم شكستن تابوي اسرائيل. اين بار هم گروهي متشكل از محافظه كاراني كه روابط چندان خوبي با دولت احمدي نژاد ندارند ( امثال لاريجاني كه در سخناني به رحيم مشايي در اين باره تذكر داد ) و حيات و حفظ قدرتشان در همين قبيل دشمن تراشي هاست به مقابله با اين سخنان برخاسته اند و باز بار ديگر شاهد آن هستيم كه منافع مردم قرباني مچ گيريهاي سياسي مي شود ، جداي از گرايشات سياسي رحيم مشايي و ارتباطش با دولت احمدي نژاد ، به نظر من بهترين فرصتي كه مي توانست براي صحبت و بحث كردن درباره يك موضوع ممنوعه و پايان بخشيدن به يك دشمني چندين ساله كه به جز ضرر چيز ديگري براي مردم ايران نداشته ايجاد شود ، اين بار توسط يك مقام رسمي و دولتي فراهم شده است و نبايد آن را از دست داد . اگر كمي با واقع بيني به قضيه نگاه كنيم ، دشمني با دولت و مردم اسرائيل چه سودي براي مردم ايران داشته و دارد ؟ آيا ضررهايي كه از جانب دولت و مردم عراق در طول هشت سال جنگ بر ما وارد شد بيشتر است يا ضررهاي وارده از سوي مردم اسرائيل ؟ اما مي بينيم كه اين روزها نه تنها هيچ دشمني بين مردم ايران و عراق نيست بلكه دولت عدالت محور وعده هاي ميليارد دلاري ساخت راه و مدرسه و ..... را براي مردم عراق به دولت عراق ميدهد .!!!

بياييد با واقع بيني و با چشماني باز از اين فرصت پيش آمده نهايت استفاده را ببريم و از سخنان رحيم مشايي حمايت كنيم و به صرف انتقادات و دلخوريهايي كه از دولت احمدي نژاد داريم دنباله رو و اسير سياست بازيهاي امثال لاريجاني نشويم كه حفظ قدرت و ادامه چپاول گريشان در دشمن بودن و دشمن ماندن اسرائيل است .

در همين ارتباط :

دوستی با مردم اسرائيل، مشايی را به مجلس کشاند

جمهوری اسلامی: در انحرافي بودن سخنان آقاي مشائي ترديدي نيست

۲۰۰ نماينده مجلس: معاون احمدی نژاد صلاحیت ندارد

سردار کرمی: مشایی باید از دولت حذف شود

چهارشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۷

همچنان نسبت به اجرای جکم یعقوب مهرنهاد معترضیم !



انتشار گفتگويي در وب سايت " راديو زمانه " با چند تن از فعالين سياسي و مدني سيستان و بلوچستان ، كه در اين مصاحبه تاكيد كرده بودند ، مهرنهاد قبل از بازداشتش با عبد المالك ريگي ، سركرده گروه تروريستي جندالله ملاقات داشته است و در اين ملاقات وعده راه اندازي و مديريت شاخه فرهنگي جندالله در سيستان و بلوچستان را به او داده است ، باعث شد تا برخي از دوستان وبلاگ نويس كه تا چند روز پيش ، از اجراي حكم اعدام مهر نهاد ابراز انزجار كرده بودند ، اندكي پا پس بكشند و بعضا با نوشتن چند خطي تازه سعي در تعديل موضع چند روز پيش خود بكنند . گروهي هم كه از قرار معلوم از ابتدا با اجراي اين حكم موافق بودند با ذوق زدگي زايد الوصفي خبر فوق را چماقي كرده اند و بر سر گروه مقابلشان مي كوبند كه " شما از يك تروريست جاني حمايت كرده ايد " .

خدمت اين دوستان ذوق زده بايد عرض كنم كه از همان ابتدا ، اعتراض جمعي از وبلاگ نويسان نسبت به اجراي اين حكم بر اين مبنا استوار بوده است كه به فرض صحت ادعاهاي مطرح شده بر عليه مهرنهاد ، چرا به اين اتهامات در دادگاه غير علني و بدون حضور وكيل مدافع و خبرنگاران رسيدگي شده است ؟ ضمن اينكه صرف داشتن ملاقات با سركرده يك گروه مخالف نظام ، كه اين مورد هم در هيچ دادگاهي به اثبات نرسيده است ، حكمش اعدام است ؟ اگر اين عمل خلاف است چرا به عنوان مثال با هوشنگ اميراحمدي ، رئيس شوراي دوستي ايران و آمريكا ، كه قبل از آخرين سفرش به ايران كه در ماههاي اخير صورت گرفت ، با بلند پايه ترين مقامات اسرائيل ديدار و گفتگو داشته است ، هيچ گونه برخوردي صورت نگرفت( ديداري كه بنا به گفته خودش كاملا شخصي و نه از طرف حكومت و يا گروه خاصي بوده است !! ) و اتفاقا خيلي هم از او استقبال شد و چند روزي با فراغ بال در ايران گشت و با برخي از مقامات هم ديدار كرد.

نكته ديگري كه در اين مصاحبه مطرح شد و بر حجم ابهامات اين پرونده افزود ، ذكر اين موضوع از جانب مصاحبه شوندگان بود كه بيان داشتند " حتي تا دو ماه پيش چيزي كه به مولوي عبدالحميد قول داده بودند يك زندان طويل المدت بود اصلا قضيه اعدام نبود و اعدامش حيلي ناگهاني بود . حكم اعدام داده بودند ولي قول داده بودند به هيچ وجه او اعدام نمي شود يعني اين بهت و شوكي كه الان در استان است مال اين است كه تمام كساني كه دنبال اين قضيه بودند مطمئن بودند كه او اعدام نمي شود !!"

اگر اين موضوع را در كنار اعلام موضوع مشاهده آثار شكنجه و كاهش شديد وزن مهرنهاد در آخرين ملاقاتي كه خانوده اش با او داشته اند قرار دهيم ، آيا اين تصور به ذهن متبادر نمي شود كه شايد مهر نهاد در اثر شكنجه در زندان فوت شده است( اتفاقي كه متاسفانه در سالهاي اخير در چندين مورد تكرار شده است ) و اصلا اعدامي در كار نبوده است و خواسته اند با اعلام خبر اعدام از اثرات منفي و تبعات سنگين" مرگ يك زنداني بر اثر شكنجه در زندان " بكاهند ؟

دوستان عزيز !! همين ابهامات موجود در پرونده و نقض حقوق مسلم يك زنداني است كه ما نسبت به آن اعتراض داريم نه حمايت از يك گروه تروريستي .يقين بدانيد اگر به اين اتهامات در چهار چوب عرف و قانون رسيدگي ميشد ، نتيجه آن هر چه بود احدي نسبت به آن اعتراضي نداشت .

من به عنوان يك وبلاگ نويس ايراني همچنان نسبت به نحوه برگزاري دادگاه و نحوه اجراي حكم معترضم و بيمناك ، بيمناك از اين بابت كه اين نحوه برخورد در حال فراگير شدن و تبديل شدن به يك رويه معمول براي حكومت است .از شواهد و قرائن چنين بر مي آيد كه متاسفانه در روزهاي آينده هم باز بايد شاهد ادامه اين روند باشيم . اميدوارم كه چنين نباشد .

در همین ارتباط :

مهرنهاد قرار بود شاخه فرهنگی جندالله را راه بیندازد / رادیو زمانه

حسودها مانع رابطه با آمريکا هستند، ايران موجوديت اسرائيل را پذيرفته! بخش دوم گفت و گوی "انتخاب" با هوشنگ اميراحمدی

جمعه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۷

كيسه مي دوزند با نام شما شيادها!

چهارشنبه اي كه گذشت را در تقويم روز " جانباز " نام گذاري كرده اند . بنابر آنچه در رسانه مثلا ملي به نمايش درآمد ، روحانيوني به نمايندگي از " مقام رهبري " جهت تبريك اين روز و بررسي مشكلات جانبازان به سراغ برخي از آنان رفته بودند . طبق روال معمول چنين نمايش هاي پاستوريزه اي كه از سيما پخش ميشود ، نحوه پوشش خبري اين ديدارها به گونه اي بود كه جانبازاني كه به ديدارشان رفته بودند هيچ گونه مشكلي نداشتند و فقط از نمايندگان رهبري مي خواستند سلام مخصوص آنها را به " آقا " برسانند و ترتيب ملاقاتي را با ايشان فراهم آورند !!

هدف من در اين اينجا پرداختن و بحث درباره نحوه پوشش خبري صداو سيما در اين مورد و موارد مشابه نيست ، به قدري در اين باره صحبت شده است و اربابان صدا وسيما همچنان به راه خود رفته اند كه بحث در اين مورد دقيقا حديث " آب در هاون كوبيدن" است. هدف اصلي من از نوشتن اين سطور ، انعكاس گوشه اي از مشكلات اين قشر است ، مشكلاتي حقيقي و قابل درك كه هيچ گاه در شوهاي مسخره و نخ نما شده سيما بيان نخواهد شد .

هرچند كمي دير هم شده است ، بر خود لازم مي بينم كه اين روز را به تمامي آناني كه شجاعانه و بدون هيچ گونه چشم داشتي ، از با ارزش ترين متاع زندگي ، يعني جانشان ، در راه وطن و مردم گذشتند تبريك بگويم . زنان و مردان غيور ، شجاع و نترسي كه اگر بودند ،حاكمان خودكامه اين روزها جرات اينكه چنين راحت مردم را به بازي و مسخره بگيرند نداشتند .

يك تكه خمير كف پياده رو

محبوبه حقيقي -هفته نامه چلچراغ ۱- موتورسوار به صورتش ماسك زده، پوستش چروكيده است. با موتورش از اين سر شهر تا آن سر شهر مسافر مي­برد. از فرشته تا بازار. از جردن تا ميرداماد. از هفت تير تا مولوي و از همه جا به ناصرخسرو. ناصرخسرو مقصد آخر مسافر است. شايد همان روزها كه دنبال داروهاي نايابش اينجا را وجب كرده بود، چشمش به اين مسافرخانه خورده بود. آنقدر پياده­روهاي ناصرخسرو پولهاي نداشته­اش را بلعيد كه خانه­اش را فروخت و پول خانه را يا در ناصرخسرو خرج كرد يا در بيمارستان. از 10 ميليون تومان پول پيش، هشت تاي ديگرش را هم خرج كرد براي همين­ها و آخرش را هم كه گفتم. اسمش مرتضي­ست. جانباز اعصاب و روان است و شيميايي. اين قصه كه گفتم مال بيش از يك سال پيش است. نمي­دانم الان كه اينها را مي­نويسم، كجاست؟ اصلا مانده است يا نه. مي­گفت: كار مي­كردم، به خاطر شيميايي بودن از كار، بيكارم كردند. مي­گفت: بچه­هاي جنگ مثل يك تكه خمير كف پياده­رو هستند. هر كسي رد مي­شود، يك پايش را روي آن مي­گذارد. اسناد و مدارك نشان مي­دهد 66ماه داوطلبانه جنگيده. مي­گفت: تا آن شهر دوست­داشتني را همه صدا كنند« خرمشهر» نه« معمره» كه عراق اسمش را گذاشته بود. به او گفته­اند: از كجا معلوم اين تركش توي سرت زمان جنگ به تو اصابت كرده؟!

2- ياد تصويري كه در فيلم مستندي ديدم مي­افتم. فيلم درباره­ي يك كاروان جانباز است كه به حج رفته­اند. يكي نفسش تمام مي­شود و به مسجد شجره نمي­رسد براي محرم شدن. فيلم اينجا كات مي­خورد به شب عملياتي در شلمچه و فكر مي­كني آدم­هايي با اين شجاعت، به اين جسوري حالا چقدر در جسم ناتوانند و نيازمند و از آن همه تهور و بي باكي كه روي ويلچر نشسته يا كپسول اكسيژن دارد، يا حتي قدرت كنترل ادرارش را ندارد، شرمنده مي­شود. صورتت را برمي­گرداني به سمت جانباري كه از هر دو چشم نابيناست، تا نبيندت. اما چه فرقي مي­كند تو كه مي­بيني. چشمت مي­افتد به دستهايش كه نيست. تخريب­چي بوده. معبر باز مي­كرده تا هم­رزمهايش از مسير امن عبور كنند. دلت شعر مي­خواهد، موسيقي، گريستن، فرياد. زمزمه مي­كنم:

گنجشك من آنها كه پرهاي تو را چيدند

اي كاش پرواز تو را بودند و مي­ديدند

خرد و خراب و خسته هم باشند زيبايند

چشمان تو، ويرانه­هاي تخت جمشيدند.

فقط يكي از چشمهايش 17 تركش داشت، كسي چه مي­داند، شايد اين تركش­ها هم در جنگ به چشم او نرفته باشد!!

3- دست بچه­ها را مي­گيرد و زير تخت پنهانشان مي­كند كه زخمي نشوند؛ تا خمپاره­ها روي سرشان نريزد. عليرضا هم در آن روزها زندگي مي­كند. اين روزها اما با همسري كه مي­گفت:« لحظه­ي عقد فقط دعا مي­كردم خدا به من صبر بده.» و خدا آنقدرها به او صبر داده تا يك جانباز اعصاب و روان را با دو بچه­ي كوچك همراهي كند. سال پيش كه اينها را درباره­اش خواندم، 38 ساله بود و 5 ميليون تومان پول مي­خواست براي يك عمل جراحي حياتي و چون اينقدرها نداشت، مي­رفت به يك شهر دور تا آنجا ارزانتر جراحي شود. چيزي نخواسته بود. آدم­هاي شجاع، آدم­هايي كه همه، ترسهايشان را به خاطر بودن آنها فراموش مي­كردند، از كسي چيزي نمي­خواهند، فقط گفته بود دعايش كنيم؛ دعا كنيم باور كنند اين تركش­ها در جنگ به او اصابت كرده.

4- همين چند روز پيش بود كه باز خبر پياده­رو نشيني خانواده­اي را كه از خانه 25 متري­شان اخراج شدند، خواندم. اما اين بار اين چند متر پياده­رو درست كنار ساختمان بنياد جانبازان بود. مرد ميانسالي با يك دختر و پسر دانشجو و همسرش كه ديگر پولي براي خانه داشتن نداشت. عكسشان هم در سايتها منتشر شد. شايد اصلا بچه­هاي او به هم­كلاسي­هايشان نگفته بودند فرزند جانبازند. اما حالا همه مي­دانند. چادر زدن خانواده­اي در پياده­رو، اين روزها عجيب نيست! مخصوصا اگر مرد اين خانواده جانبازي باشد كه معلوم نيست تركش­ها در جنگ به او اصابت كرده!

5- بعضي­ها آنقدر خوشبخت هستند كه پاهاي نداشته، دستهاي جا مانده، چشمهاي بسته، يا ريه­هاي سوخته­شان را با رفيقي، شريكي، عشقي، همسري تقسيم كنند. شبيه همسر آن جانبازي كه شهيد شد. مي­گفت آنقدر منوچهر سبك شده بود كه مي تونستم بغلش كنم. مي­گفت هميشه انگشتامو رو تو موهاش فرو مي­كردم اما اين اواخر دست كه به موهاش مي­زدي، تكه تكه از پوست جدا مي­شد. مي­گفت: « اشک ريختم و موهاشو زدم. مي­گفت روز جانباز پله­هارو مي شستم، شيشه­ها را برق مي­انداختم يك نفر بيايد و فقط و فقط دل منوچهر شاد شود، اما هيچ كس نمي­آمد. مي­گفت درست 22 بهمن 57 بود كه عاشقش شدم.»

يا شبيه آن يكي همسر جانبازي كه مي­گفت از محل كارم تا خانه پرواز مي­كنم براي ديدنش. جاي زيادي جز خانه نداريم براي ديدن هم. مي­گفت عاشق تئاتر و سينماست. اما يك جانباز ويلچري در اين شهر به هيچ تئاتر و سينمايي نمي­تواند برود. پله­ها كابوس ويلچري­هاست؛ پله­ها، ميله­هاي جلوي ورودي پاركها، ساختمان­هايي كه بايد به آنها رفت و آمد كند. مي­گفت در اين شهر هيچ جايي براي رفتن او نيست، پس من هم كنارش مي­مانم.

اما بعضي از آنها حتي همين­قدر هم خوشبخت نيستند. تنها مانده­اند، آنقدر كه باورمان نمي شود. آنقدر هم كه همسرانشان هم تاب قسمت كردن اين دردها را نداشتند. ياد جانباز اعصاب و رواني مي­افتم كه همسرش بريد و او را با سه دختر كوچكش ترك كرد و او آنقدر تنها شد كه خدا دستهايش را باز كرد و در آغوشش گرفت. اينها همان قدر تنها هستند اين روزها كه يك روز شجاع بودند. فكر مي­كنم، به مرداني كه آنقدر شجاع بودند كه در روزگاري كه رفقايشان دست­چين مي­شدند براي پريدن، انتخاب شدند براي سخت­ترين ماندن.

پي نوشت :

عنوان مطلب ، مصرع شعري است از عليرضا قزوه . متاسفانه متن كامل آن در اختيارم نيست ، قسمت هايي از شعر ، تا آنجا كه حافظه ام ياري كرد را در اينجا آورده ام :

كه با وجود خويش ناليدم چو ابري بي قرار / گفتم اي باران كه مي كوبي به طبل بادها

حين بكوب ، اما به آن عاشق ترين عاشق بگو / زنده اي اي زنده تر از زندگي در يادها

سخت گمناميد اما اي شقايق سيرتان / كيسه مي دوزند با نام شما شيادها

با شما هستم كه فردا كاسه سرهايتان / خشت مي گردد براي عافيتها ، بادها


چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۷

اعدام يعقوب مهر نهاد ،يادآور دادگاههاي مخوف و اعدامهاي دهه 60

يكي از سياه ترين دوران هاي پس از انقلاب ، سالهاي وحشت بار دهه 60 است . در اين سالها حاكمان اسلامي تازه از راه رسيده با سوء استفاده از شرايط جنگي حاكم بر كشور و غفلت مردم از شرايط داخلي و توجه ويژه به جنگ و جبهه ، تا توانستند مخالفان و منتقدان خود را تصفيه فيزيكي كردند . تقريبا از همان ماههاي ابتدايي پس از انقلاب ، تندروهاي اسلامي دنبال بهانه اي مي گشتند تا به واسطه آن ، حذف گسترده مخالفان و منتقدان خود را آغاز كنند و ميدان قدرت و سياست را به طور كامل قبضه و خيالشان را براي سالها آسوده كنند . رهبران وقت سازمان مجاهدين با خامي و خودخواهي خود اين بهانه را به بهترين شكل ممكن به دست حكومت دادند و با شروع درگيري مسلحانه كه در 30 خرداد 1360 به اوج خود رسيد ، زمينه سازي براي شروع يكي از بزرگترين جنايات در طول تاريخ ايران را براي گروهي از حاكمان تندروي اسلامي در حكومت فراهم آوردند . (1) از همان فرداي روز 30 خرداد ، دستگيري ها و اعدام ها شروع شد و اين فقط دامن رهبران و اعضاي سازمان مجاهدين را نگرفت بلكه همه گروهها و افرادي كه به نوعي نسبت به حكومت جديد ابراز مخالفتي كرده بودند هم در اين آتش گرفتار شدند و سوختند .

اوج اعدامها مربوط به مردادماه سال 67 و پس از عمليات " مرصاد " ( فروغ جاويدان ) است ( در چنين روزهايي ) كه گفته مي شود اين بار با دستور مستقيم آقای خمینی هزاران جوان و نوجوان ، اكثرا وابسته به گروههاي چپ ، كه برخي از آنها در حال گذراندن روزهاي پاياني دوران محكوميت خود بودند ، يك شبه و در دادگاههاي غيرعلني و حتي بدون محاكمه اعدام شدند . حتي برخي از مسئولين كه با اين اعدامها مخالفت مي كردند به نوعي به حاشيه رانده شده و مغضوب حكومت شدند .

آمار متفاوتي از تعداد قربانيان اين سالها گزارش شده است و تا به امروز لیستی شامل 5000 نفر از اين افراد تهيه شده است ولي برخي ، آمار قربانيان اين جنايت بزرگ را تا 000/30 نفر تخمين زده اند .

پس از آن سالها كمتر پيش آمد كه حكومت زنداني سياسي – عقيدتي را به اعدام محكوم كند و اگر هم چنين موردي اتفاق مي افتاد بعد از مدتي حكم لغو و تعديل ميشد هر چند كه روش حذف مخالفان به شيوه اي ديگر توسط سعيد امامي و يارانش ادامه يافت و در طول 10 سال پس از سال 67 نزديك به 120 نفر از منتقدان جهموري اسلامي به قتل رسيدند ولي هيچ گاه حذف فيزيكي مخالفان و منتقدان سياسي حالت علني به خود نگرفت .

تا اينكه متاسفانه ديروز ، يكي از شوك آورترين اخبار در طول چند سال گذشته منتشر شد .

" يعقوب مهر نهاد روزنامه نگار و فعال مدني و دبير انجمن جوانان صداي عدالت روز دوشنبه پس از يك سال و سه ماه بازداشت در زندان زاهدان اعدام شد . يعقوب مهرنهاد كه مدتي هم سرپرست روزنامه مردم سالاري در استان سيستان و بلوچستان بود در آستانه روز خبرنگار و علي رغم اينكه كميسيون عفو استان خواستار عدم اجراي حكم اعدام شده بود ، با تاكيد مراجع عالي قضايي اعدام شد !! "

مهرنهاد در يك دادگاه غير علني و بدون حضور هيات منصفه ، وكيل و حتي خانواده اش به اتهام همكاري با گروهك تروريستي جندالله ، به اعدام محكوم شد .

مرداد ماه تابستان 87 ، دادگاهي غير علني كه در آن متهم حتي از كمترين حقوق براي دفاع از خود برخوردار نيست ، روزنامه نگار و فعال سياسي را به اعدام محكوم مي كند ،همان گروه و يا وابستگان آناني كه جنايت مرداد 67 را رقم زدند ، دوباره بر مسند قدرت نشسته اند ، شباهت غريبي بين اين دو مرداد است .واقعيت اين است كه گروهي در حكومت دوباره به دنبال حذف فيزيكي گسترده مخالفان و منتقدان است ، هر چند شرايط فعلي امكان حذفي به گستردگي تصفيه مخالفان در سالهاي 60 را به اينان نمي دهد (2) ولي متاسفانه در روزهاي آينده باز هم بايد شاهد شنيدن چنين خبرهايي باشيم . فرزاد كمانگر ، معلم كرد، تنها يكي از دهها نفري است كه اين روزها زير تيغ روزگار مي گذراند .

در همين ارتباط :

وبلاگي كه ديگر به روز نخواهد شد

به کدامين گناه يعقوب مهرنهاد به دارآويخته شد؟

اطلاعيه کانون زندانيان سياسی ايران (در تبعيد) در رابطه با اعدام يعقوب مهر نهاد

اعتصاب يک روزه وب لاگ نويسان به خاطر اعدام يعقوب مهرنهاد

آنک قصابانند بر گذرگاه ها مستقر

اعدام یعقوب مهرنهاد، شوکی بر فعالان مدنی!

اعدام دو نفر در ایران به اتهام 'ارتباط' با جندالله

حکم اعدام انورحسین پناهی و ارسلان اولیایی، دو فعال کرد، تایید شد

یعقوب مهرنهاد، روزنامه نگار و فعال مدنی، اعدام شد

اعدام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷

عکس دستجمعی

قتل عام تابستان ١٣٦٧ درمشهد

پي نوشت :

۱- دو ماهنامه چشم انداز ایران كه با مديريت مجاهد نستوه ، مهندس لطف الله ميثمي منتشر مي شود ، از دو الي سه سال گذشته اقدام به مصاحبه با مطلعين و حتي كساني كه به نحوي در اين ماجرا درگير بوده اند كرده است . مصاحبه ها به نظر من فوق العاده خواندني و جذاب است كه توصيه مي كنم حتما پيگيري و مطالعه كنيد . سعي خواهم كرد مجموعه كامل اين مصاحبه ها را جمع آوري و براي دانلود در اختيار شما قرار دهم .

2- شرايط فعلي قطعا چنين امكاني را در حد گسترده به جنايت پيشگان نمي دهد . بيهوده نيست كه اين روزها ، گروهي اين چنين بر طبل جنگ مي كوبند . شرايط جنگي و آشفته بازار ، بهترين فرصت براي يك تصفيه گسترده ديگر است . البته جنگي كه بتوانند تمامش كنند و پس از اتمام هنوز هم بر مسند قدرت باشند !