شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۸

لحظه اي در بهار !


لحظه اي در بهار

مي بينم

كوچه ها سرخ مي شوند

زمان

نيلگونست

باد

مثل اندوهي

از تماشاي رود مي آيد.

لحظه اي با تو

اي پرنده سبز

اي تماشاي ساحرانه آب

لحظه اي با تو

از تو مي گويم .


به تماشاي اين غروب

كه دشت

مثل دنياي خفتگان زيباست

كه زمان نيلگونه مي بارد

به تماشاي اين پرنده سبز

به تماشاي اين بهار بيا .


با تو اي لحظه وار

اي همه تاريكي و فراموشي

با تو در باران

به تماشاي رود مي گذريم .

لحظه اي در بهار

مي دانم

لحظه اي در بهار مي ميرم.......


م . آزاد ( محمود مشرف آزاد تهراني )

( از مجموعه بايد عاشق شد و رفت )



در فردا روزي نه چندان دور ، در بهار آزادي ايران زمين ، همه با هم ، خنده هاي مستانه مان را در آسمان كوچه هاي شهر كه آكنده از عطر سكر آفرين شور ، شهامت و شهادت است پرواز خواهيم داد .

تا آن زمان اما ، حسرت يك آخ را هم بر دل دژخيمان استبداد خواهيم گذاشت ، با دلي پردرد اما اميدوار ، هر روز نو را كه شروعي است بر پايان سياهي ها ، به مانند نوروز باستاني جشن خواهيم گرفت .

تا آن زمان اما ، نه مي بخشيم و نه فراموش مي كنيم .

سال نو و نوروز باستاني بر ايرانيان مبارك باد !