چهارشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۷

نرم نرمک می رسد اینک بهار !


« چهارشنبه سوري » آخرين پيچ يك جاده است . جاده اي سرد و طولاني و خسته كننده ، بايد از آن گذشت ، بايد از روي آتش سوزان آن پريد ، بايد گرمي را از آن گرفت و خمودگي ها را در شعله هايش سوزاند . از آن كه بگذريم مقصد پيداست : پايان خستگي و آغاز دلهره ها ، تلخ و شيرين مثل دلهره اولين ديدار ، اولين تجربه يك هم آغوشي غريب !

بهار در راه است ، با همه زيبايي ها و دلهره هايش ، با همه چشم انتظاري هايش ، در بهاري كه بي تو خزان خواهم كرد ، شايد باورم شود كه دگر نيستي تو .......

نرم نرمک می رسد اینک بهار !

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می رسد اينک بهار

خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نيمه‌باز
خوش به حال دختر ميخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمی‌ پوشی به کام
باده رنگين نمی ‌بينی به جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن می که می ‌بايد تهی است
ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار
گر نکوبی شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

(فریدون مشیری)